خاطرات دانشجوی
آلمانی از دوران
زندانش در
سلول ٢٠۹
زندان اوین
چشمهای
بسته،
بازجوییها،
سلولی کوچک به
دلیل عکس
گرفتن از یک
تظاهرات:
دانشجو و
وبلاگنویس
آلمانی
فلوریان
ویتولسکی
روزها در بازداشت
به سر برد. او
در مصاحبه با
اشپیگل آنلاین
از شرایط
زندان سخن میگوید:
" من سوار یک
تاکسی بودم.
من را از
تاکسی بیرون
کشیدند، چون
دوربینی به
همراه داشتم.
کسانی که من
را دستگیر کردند
دو بسیجی
بودند."
شهرزادنیوز:
چشمهای
بسته،
بازجوییها،
سلولی کوچک به
دلیل عکس
گرفتن از یک
تظاهرات:
دانشجو و
وبلاگنویس
آلمانی
فلوریان
ویتولسکی
روزها در بازداشت
به سر برد.
او
در مصاحبه با
اشپیگل
آنلاین از
شرایط زندان
سخن میگوید.
من سوار یک
تاکسی بودم.
در نزدیکی ما
تظاهراتی به
مناسبت سیاُمین
سالگرد اشغال
سفارت آمریکا
در تهران انجام
میشد. من را
از تاکسی
بیرون
کشیدند، چون
دوربینی به
همراه داشتم.
قبل از این که
دستگیر شوم،
چند عکس از
تظاهرات
گرفته بودم.
کسانی که من
را دستگیر
کردند دو
بسیجی بودند.
اشپیگل:
بعد چه اتفاقی
افتاد؟
ویتولسکی: به
من چشمبند
زدند و مرا در
یک ماشین
نشاندند. من
تمام مدت سعی
میکردم به
انگلیسی به آنها
بفهمانم که من
توریستم و هیچ
کار خلافی انجام
ندادهام،
اما آنها
وسایل من را
گرفتند و هیچ
جوابی به من
ندادند. پس از
این که یک
ساعت و نیم با
ماشین در راه
بودیم من را
به یک سلول
بردند.
اشپیگل:
آیا این سلول
در زندان بود؟
ویتولسکی:نمیدانم.
تنها چیزی که
میدانم این
بود که سلول
انفرادی نبود.
اشپیگل:
با شما چگونه
رفتار شد؟
ویتولسکی: من
را کتک نزدند،
اما با خشونت
با من رفتار
میکردند. از
همان موقعی که
من را در
ماشین نشاندند
سرم را به
پایین فشار میدادند،
در حالی که من
چشمبند
داشتم. در
سلول اصلا
مجال
استراحتی به
من داده نمیشد.
بارها
بازجویی شدم و
هر بار توسط
فرد جدیدی و
این خیلی سخت
بود.
اشپیگل:سلولی
که در آن
بودید، چه
شکلی بود؟
ویتولسکی:
فقط یک فرش در
آن بود. به من
آب و مقدار
کمی برنج
دادند. یکی از
نگهبانان کمی
انگلیسی حرف
میزد و به من
گفت که به
زودی آزاد میشوم.
اما هیچ کس
اطلاعات
دیگری به من
نمیداد.
اشپیگل:
ترس داشتید؟
ویتولسکی:
خیلی. سلول
بوی مرگ میداد.
به دیوارها
خون پاشیده و
فضایی رعب آور
بود.
اشپیگل:
از شما چی میخواستند؟
ویتولسکی:
اطلاعات.
دائما از من
سوال میکردند
که چرا در
ایران هستم،
چرا عکس گرفتم
و چرا درست در
آن زمان خاص
به ایران آمدم
و برای کی کار
میکنم.
اشپیگل:
شما چه جوابی
میدادی؟
ویتولسکی:
این که توریست
هستم و
تظاهرات
برایم جالب بود.
حدس میزدم که
آنها فکر میکنند
من جاسوس
هستم. من دفتر
یادداشتی
داشتم که در
آن چیزهایی
نوشته بودم،
نقاشیهایی
کشیده بودم و
چند شماره
تلفن در آن
بود. در این
رابطه خیلی
سوال کردند.
اشپیگل:آیا
شما زندانیان
دیگر را دیدید
یا متوجه شدید
با آنها چطور
رفتار میشود؟
ویتولسکی: نه.
اما برای مدت
کوتاهی به یک
زندان دیگر که
زندان معمولی
در قرارگاه
پلیس بود فرستاده
شدم که در
آنجا ایرانیهای
زندانی را
دیدم. این که
آنها کتک
خورده بودند
را نمیدانم،
اما میدانم
که خیلیها
زخمی بودند و
این زخمها را
روی صورتشان
میشد دید یا
زیر چشمهایشان
سیاه شده بود.
اشپیگل:
آیا شما واقعا
توریست
بودید؟
ویتولسکی:
بله. من فقط به
طور گذری در
ایران بودم و
میخواستم از
ایران بروم.
اشپیگل:
آیا از شما
شکایتی شد، یا
شما محاکمه شدید؟
ویتولسکی:
مرا پس از دو
روز تحویل
پلیس دادند و
آنجا دوباره
بازجویی شدم.
پس از آن که
پاسپورت و
دوربین من را
گرفتند
توانستم به
هتلم بازگردم.
چند روز بعد
من را به
دادگاه بردند.
آنجا مجددا از
من سوال شد،
اما سرانجام
آزاد شدم و پاسپورتم
را به من پس
دادند.
اشپیگل:
در آن زمان یک
آلمانی دیگر
در زندان بود.
شما میدانید
کی بود؟
ویتولسکی: نه.
اطلاعی ندارم.
اشپیگل:
میدانید بر
سر دوستان
ایرانی شما که
شماره تلفن و
مشخصاتشان
را گرفتند، چه
آمده؟
ویتولسکی: میدانم
که خانهی یکی
از آنها
بازرسی و
تفتیش شد. من
هم پس از
آزادی فقط یک
بار تماس
تلفنی با آنها
داشتم. تا
جایی که میدانم
اتفاق دیگری
نیفتاده است.
اشپیگل:
آیا سفارت
آلمان توانست
به شما کمکی بکند؟
ویتولسکی:پلیس
خبر دستگیری
من را به
سفارت آلمان
نداد، اما من
پس از آزادی
به سفارت
مراجعه کردم.
کارمندان
آنجا خیلی
تلاش داشتند
به من کمکی
بکنند، اما
کاری از دستشان
برنمیآمد. آنها
فقط به من
توصیه کردند،
به محض این که
توانستم
ایران را ترک
کنم.
اشپیگل:
شما همین کار
را هم کردید.
الان کجا هستید؟
ویتولسکی:من
در لاهور
پاکستان هستم
و از اینجا به
آلمان بازمیگردم.
اشپیگل:
آیا باز خیال
سفر به ایران
را دارید؟
ویتولسکی:من
سعی خواهم کرد
باز به ایران
سفر کنم. با
وجود همه
چیز، سفرم به
ایران خیلی
خوب بود. باید
بین رژیم و
مردم تفاوت
گذاشت.